کتاب پنج زن/ محمد عبدی
غمیدهاند به گوشهای و عذاب و اضطراب. خودخواسته منزوی و بیمار -محتاجِ فریاد و گرفتار تنهایی خویش. و آشنا و توأمان آمیزۀ خیالند -پنج زن. دارند نفس میکشند و آنقدر نزدیک که صدای نالههاشان از لای صفحات کتاب بیرون میزند، و آنقدر دور و غریب که سایههاشان گم شده است در سیاهۀ تاریخ. پنج زنِ محمد عبدی دربارۀ تلخترین و در عین حال سادهترین تلخ-لحظههای زنان است. کوتاه-قصههای آمیخته با گل و لای و چرکمردهگیهای روح و روان -که نثر جاری نویسندهاش راه به شنای خودخواستۀ خواننده در این لجنزار میدهد. پنج زن رمان آزاردهندهای است -نه اینکه درک روایتها دشوار یا نوشتار نویسندهاش سخت باشد؛ بلکه فضا و موقعیت، و دنیای درهماش آدم را میآزارد؛ دنیایی که در آن آدمی محکوم به آزار دیدن است. اینجا دیگر سرگذشت بدشگون پنج زن اهمیت ندارد! انگار کتاب دربارۀ اضمحلال یک جهان است تا نابودی پنج زن. و فرجام داستان و شیوع بیماری مرگ –کرونا- گواهی است بر این باور؛ امّا نویسندهاش برای آمادهسازی خواننده در مواجهه با مرگ اپیدمیک چه راهبردهایی به کار گرفته است؟
به نظر میرسد «سادهگی» و «تکرار» مهمترین راهحلی است که پنج زن را از سطح یک داستان معمولی به یک رمان تکاندهنده میرساند. معضلات زنان در رمان نه تنها مشکلات پیچیدهای نیست که امروز خیلی معمول است: دروغ، خیانت، سرکوب -دستاوردهای بشر که برای نجات خود از تنهایی آفریدشان -و خود را تنهاتر از پیش یافت. محمد عبدی نیز به سادهگیها چنان پرداخته که در انتها آنچه اهمیت مییابد، تنهایی آدمهاست و چرکیِ دنیای پیرامونش. حال کدام پدیده توانمندتر از «کرونا»، تنهایی را چنین قراردادی به آغوش بشر پیوند زده است؟ از سوی دیگر، رنج این پنج زن، رنجهای تکرارشوندهای است. اغلب با خیانت آمیخته و دروغ به خود و دیگری را زیستهاند و همهگی انگار در غربت سپری میکنند؛ چه مادری که سالهاست در بیمارستان قادر به تکان و تکلم نیست و چه ثریا؛ دختری که میان جمع غریب مینماید و انگشتنماست تا نسیم و مهتاب که مهاجرت کردهاند -هیچکدام وطن ندارند، و آرامش، و راهی برای تنفس، و هرکدام به یک طریق خود را ویران کردهاند. عنصر تکرار در پنج زن میرساند که ثریا و مهتاب و نسیم و فرنگیس و مادر و مادربزرگ، در واقع یکی هستند -و بیش از پنج. این راهبرد در تکرار برخی سطور کتاب نیز به چشم میخورد. مثلاً در فصل نهم درونمایۀ سرکوب از زبان چند شخصیت -با یک لحن و در یک موقعیتِ ایستا- مدام تکرار میشود: «بزرگترم که بزرگترم، همۀ بدبختیهای تو رو من باید به دوش بکشم؟». و گاه نیز این تکرارها در شمایلها راه مییابد: در فصل ششم شباهت موهای فرفری یکی از زنان -فرنگیس- به موهای دختر خردسالش، بیآنکه شعار، همپوشانیِ دو زندگیِ فلاکتبار را میرساند. نویسنده هیچ نقطۀ امیدی -حتّی در آینده- باقی نمیگذارد. و تکرارِ این سادهگیها جهانی را میسازد که آدمها توش به قصد رهایی از رنجها، خود را تنهاتر کردهاند. و شاید در چرکی جهانِ پنج زن، «شیوعِ مرگ» یک معجزه تلقی شود. مرگِ زودهنگامِ به قصد نجات آدمهاش از باتلاق خودساخته.
«تنهایی» درونمایۀ اصلی کتاب و پرداخت «تنهایی» کار چندان راحتی نیست و به طور معمول تبدیل میشود به روایت از طریق گفتار متن به دست راویِ دانای کل امّا استراتژی رمان پنج زن، تعدد راوی و تغییرِ آنی نقطۀ دید در حتّی یک سطر است. یک جا راوی سوم شخص است و در چشم به هم زدنی میشود اول شخص. یک جا زنی است پخته و دنیا دیده و گاه میشود دختری هفت-هشت ساله، و با هر بار تغییر در نقطۀ دید، رویکردِ روایت تغییر میکند. یک فصل راویاش میتواند نسبت به رفتار شخصیتهاش تحلیل داشته باشد (جایی که مصرف مواد مخدر را ویرانیِ خودخواسته میداند) و یک فصل -از نگاه یک کودک- رفتار آدم-بزرگها عجیب و پیچیده مینماید. این نیز یک آمادهسازی است در جهت تبیینِ گستردهگی تنهایی انسان -که پنج زن و رنجهاشان (اگرچه همدلی برانگیز) امّا بهانهای است به تصویرکردن انسان و خمودهگیاش در جهان معاصر. و نویسندهاش خوب معنای تنهایی را فهمیده و برخلاف آثار غربتزدۀ معاصر، تنهاییاش را آروغ نمیزند -تنهایی را میسازد. شعار که نمیدهد هیچ، تنها گزارههاش را به وادی تصویرِ خیالانگیزِ واقعیت میبرد: هرکدام از شخصیتها برای سیر در افکار و رؤیاها راهحلی مییابند. ثریا روی تختِ تنهاییاش، به همآغوشی و تغزل با خیال میرود و فرنگیس، خاطرات رفته را مرور میکند و نسیم دست به دامان مواد مخدر میشود. و مادر –که سالهاست تکان نخورده و تصاویر هموارهاش، سقف و دیوارهای رنگ و رو رفتۀ اتاق بیمارستان، محکوم به رؤیاست. خیالورزی در پنج زن راه رهایی است. هرچند پس از رؤیاها انسان تنهاتر از پیش مینماید امّا در رمان این چرخه ادامه مییابد تا مرگ. شاید حتّی شیوع مرگِ فصل واپسین، رؤیای یکی از این پنج زن (یا همهشان) باشد؛ رؤیایی که از فرط واقعی بودن، از ذهن بیرون زده و اینچنین همهگیر شده است. شاید اصلاً تمام این بدبختیها زیر سر محمد عبدی و کتابش است!
سیاست، و تاریخ سیاسی صد سالۀ ایران، مضمون تکرارشوندۀ پنج روایتِ رمان است. و به نوعی تمام شخصیتها -اغلب غیرمستقیم- با آن دست و پنجه نرم میکنند. حتّی میتوان باور نویسنده را در فصلی که مهتاب و آلبرتو دارند بر سر هنر متعهدِ برآمده از خاستگاه چپ جدل میکنند دریافت؛ امّا به راستی چقدر پنج زن یک رمان دربارۀ ایران و تاریخش است؟ جهانشمولیِ راهبردهای نویسنده و درونمایههای اصلی داستانکها آنقدر همهگیر و گسترده هست که رمانِ ایرانی عبدی را یک نقدِ ساده و در عین حال تند نسبت به جهان معاصر بدانیم. شاید چون آدمها چندان ایرانی نیستند، تنها فارسی میحرفند، و البته شخصیتهای مانده در ایران، بیش از دو زنِ ساکنِ اروپا، در غربت به سر میبرند. هفتتیرِ سیاست، آدمها را نشانه گرفته است و این مهمتر از حکومتهاست. و از سوی دیگر، انتخاب شخصیتهای «زن» به عنوان آدم-اصلیها -و به مثابه «انسانِ رنجیده»- مسئلهای است فراتر از جغرافیا. امّا دو پرسش مطرح است: یک) نویسنده چطور و با کدام جسارت دست به خلق پنج شخصیتِ زن و با روایتهای کاملاً درونی زده و هنوز متهم به «عدم درک درست زنان» نشده است؟ بهنظر میرسد نویسندۀ مردِ پنج زن، زنان را بهغایت درک کرده! و این امری است درخور توجه. و دو) چرا هیچ مردی توی اثر نیست که آدم خوبی باشد؟ همه یا خیانت میکنند یا گرسنۀ میل و شهوت هستند! پاسخش را میتوان در جایجای اثر دریافت کرد: در جهانِ سراسر تیرهگیِ پنج زن هیچ روزنۀ امیدی نیست و شاید این نیز بخشی از راهبرد خلق فضا در نظر گرفته شود. شاید چون پنج زن بیآنکه فریاد سر دهد، دارد از سطح واقعگرایی فراتر میرود و در پی تصویر کردن «داستانهای پریان» است به قصد لجن کشیدن آنها. رمان دارد همان کاری را با مفهوم قصۀ شاه پریان میانجامد که اندرو ساریس، «داستانِ پریانِ کثیف» مینامدش. پنج زن سیندرلایی سورئالیستی است که نه جادوگری برای ترمیم لباسهای پاره پیدایش میشود و نه اصلاً پسر پادشاهی هست که با وصال عاشقانهاش، زنان را از خانۀ اموات برهاند. همهچیز برای زجر-مرگِ تدریجی مهیاست و همینقدر هراسناک و تلخ. و قالبِ انتخابی نویسندهاش چیزی شبیه است به Fairy Tales و نویسنده از این طریق، جهان پیرامونش را به وادیِ هجو کشیده است. حالا شاید طبیعی به نظر برسد که چرا مردها آدمهای خوبی در رمان نیستند! پنج زن رمان ماندگاری خواهد بود. توش میشود بخشی از تاریخ را یافت و سری به پدیدههای معاصر زد و مهمتر، خیال کرد. پنج زن سندی است که میگوید برای رهایی، گریز نیست و ناگزیر باید رؤیا ساخت. امّا بهراستی تا کجا…؟
روزنامه اعتماد